برای آفتاب

بی تو مهتاب شبی . . . . . .

برای آفتاب

بی تو مهتاب شبی . . . . . .

خیال

 آفتاب نوشت:

برااااااایت بنگااااااارم تا ثبت همی گردددددی دراین لوح ِمحفوظ
برای بوی وصال تو بنده‌ی بادم
برای پاس خیال تو دشمن خوابم
(حافظ

هست ونیست درگفتاربزرگان اندر است که خیال "به فتح خا" شَبَح است و صورتکی مجرد از ماده که چون"تصویردرآینه" یا "خرمن ِماه" حقیقت خارجی را نشایدی. ازیرا به "هماناوآسا" به گفتار اندر آید به نهیج دگرخیال "به کسرخا" اندیشه وتصور و صورت خیالی را مناسبت است، که چون هم این وهم آن "خیال به فتح خا وکسرخا" به نزد خردمندان خیال را صورت مجردی از ماده تلقی نمایند به اعتبار اینکه خیال مرئی و متصوراست موجود"هست"و به اعتبار آنکه ماده وحقیقت خارجی ندارد آن را "نیست" توان دانستن. پس چون هرآن، ازهست حقیقی تو، هم هست وهم نیستت یعنی خیالت راتوان می داشتن این بدان معنی تمایل کند که مرگ را توان این نباشد که تورا از من به ضرب تیپای خشم وسیلی جبر بستاندی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد